نسبي نگري اخلاقي
مترجم: مسعود عليا
جامعه مدرسه اي است كه در آن مي آموزيم بين درست و نادرست فرق بگذاريم. مدير اين مدرسه عرف يا سنت است، و همه ي اعضاي اجتماع دروس واحدي را فرا مي گيرند.
-ادوارد وسترمارك
تنوع فرهنگي
به لطف آموزه هاي انسان شناسان و مورخان، مي دانيم كه مردمان گوناگون بر چيزهاي گوناگون، آن هم به درجات مختلف، ارج مي گذارند، و غالباً هر گروهي آداب و سنني دارد متفاوت با آداب و سنن گروه هاي ديگر. آدمخواري و بريدن سر دشمنان و نگه داشتن آن در برخي جوامع رواج دارد، ولي در برخي ديگر ملعون و مطرود است. برخي مردمان چندهمسري را نهي كرده اند، ولي برخي ديگر آن را جايز دانسته اند.اين را هم مي دانيم كه حتي در چارچوب جوامع آداب و سنن دستخوش تغيير مي شود. زماني بود كه در آمريكا برده داري قبول عام داشت، ولي امروزه روز اين عمل در آن جا آماج لعن و نفرين است. زماني بود كه رابطه ي جنسيِ پيش از ازدواج كمابيش در سراسر گيتي ملعون و مطرود بود، ولي امروز اين كار در گستره اي فراخ از عالم مقبول افتاده است. وانگهي، گروه هاي مختلف در دل جوامع، آداب و رسوم و مناسكي خاص خود دارند. در جامعه ي ما زنان پيرو كليساي كاتوليك پيش از آن كه قدم به آستان كليسا بگذارند موي سر خود را مي پوشانند، و مردان اين كار را نمي كنند. در همه ي اعصار مردان يهودي سر خود را مي پوشانند، و زنان اين كار را نمي كنند. آميش ها (1) [به جاي ماشين] با اسب و درشكه اين جا و آن جا مي روند، گياهخواران لب به گوشت نمي زنند، و كويكرها (2) ساده لباس مي پوشند. اين ها اعمالي است كه از اغلب آدميان سر نمي زند.
از اين هم خاص تر، حتي در دل يك جامعه، موازين هر اجتماعي اغلب با موازين اجتماعات ديگر فرق دارد. از باب مثال، قانون، « هرزگي » را چيزي محسوب مي كند كه « شخصي معمولي آن را بر وفق موازين اجتماعي روزگار خود » از لحاظ جنسي زننده بداند. (3) ولي آن موازين در هر جايي به گونه اي است. اين واقعيت نشان مي دهد كه آنچه در اجتماعي صبغه اي مستهجن دارد چه بسا در اجتماعي ديگر مستهجن نباشد ( مثلاً در سال 1983 يك قاضي به اين نتيجه رسيد كه موازين اجتماعي در نيويورك تا آن پايه نازل است كه در آن جا هيچ چيز مستهجن نيست، (4) ولي بسياري چيزها هست كه، بنا به اين تعريف، مثلاً در پيوريا (5) يا سالت ليك سيتي (6) مستهجن است ).
اما آيا اين بدان معناست كه اخلاق نسبي است؟ يعني آنچه به نزد شخصي، گروهي، يا فرهنگي درست است ممكن است به نزد اشخاص، گروه ها يا فرهنگ هاي ديگر درست نباشد؟ مسئله ي نسبي نگري اخلاقي همين است. اين مسئله در شمار پيچيده ترين و دشوارترين مسائل اخلاق جاي دارد. به علاوه، مسلم است كه مسئله ي اصلي اخلاق نيز همين است، مسئله اي كه تقريباً همه ي مسائل ديگر در فرجام كار به آن منتهي مي شوند. بياييم در ابتداي كار بكوشيم تا درك بهتري از نسبي نگري اخلاقي حاصل كنيم.
نسبي نگري اخلاقي چيست؟
براي درك نسبي نگري اخلاقي ( يا به اختصار « نسبي نگري » ) تميز دادن سه رأي از يكديگر ثمربخش خواهد بود.الف. باورها و اعمال اخلاقي از فرهنگي به فرهنگ ديگر تفاوت دارد.
ب. اخلاق مبتني است بر 1) طبيعت بشر ( مثلاً واقعيت هايي مربوط به عقل، انگيزه ها و عواطف انسان و نيز قابليت او در چشيدن طعم لذت و درد )؛ 2) وضعيت بشر ( واقعيت هايي مربوط به چگونگي محدوديت هايي كه سامان طبيعت بر حيات آدمي تحميل مي كند، نظير اين كه هر نفسي طعم مرگ را مي چشد )؛ 3) اوضاع و احوال خاص اجتماعي و فرهنگي ( مثلاً، واقعيت هايي مربوط به سنت ها و آداب و رسوم محلي )؛ يا همه ي اين سه مورد.
ج. آنچه از حيث اخلاقي [به واقع] درست يا نادرست است ( در برابر آنچه صرفاً تصور مي كنند درست يا نادرست است ) ممكن است در اساس از شخصي به شخص ديگر يا از فرهنگي به فرهنگ ديگر فرق كند.
رأي الف صرفاً مؤيد تنوع فرهنگي است، كه -همان طور كه ديديم - شبهه اي بر نمي انگيزد. (7) اين رأي دلالت بر آن ندارد كه هر گونه باور و عمل اخلاقي از فرهنگي به فرهنگ ديگر فرق مي كند، [بلكه] تنها گوياي آن است كه چنين تفاوتهايي در كار است و در برخي موارد، مشهود.
رأي ب- كه مي توانيم آن را نظريه ي وابستگي (8) بناميم - مي گويد كه طبيعت بشر و / يا جهاني كه آدميان در آن به سر مي برند اخلاق را تعيين يا مشروط مي كند. (9) اين نگرش وجهه ي نظر كساني است كه معتقدند كار اخلاق اين است كه كردار آدمي را هدايت كند، و اخلاق در پاسخ به حوايج عملي انسان ها در گذر قرن ها پديد آمده و باليده است. اين حرف نظر كثيري از علماي اخلاقِ معتقد به قانون طبيعي نيز هست. از اين منظر، اگر آدمي در كره ي خاك پديدار نمي شد، چيزي به اسم اخلاق در كار نمي بود. (10) هر نظريه اي را كه به نظريه ي وابستگي قائل باشد مي توانيم صورتي از مشروط انگاري اخلاق (11) بدانيم.
رأي ج مبين نسبي نگري اخلاقي است. اين رأي تلويحاً هم رأي الف را مي رساند و هم رأي ب را، ولي از گستره ي آن ها قدم فراتر مي گذارد. (12) رأي ج نظري است در باب آنچه به واقع درست و نادرست است، و نه صرفاً در باره ي آنچه تصور مي شود درست يا نادرست است ( هر چند شماري از نسبي نگرها معتقدند كه مي توان آنچه را درست است در نهايت به آنچه مردم، در شرايط مقتضي، تصور مي كنند درست است تحويل كرد. )
تنها شكاكان به جد اين سؤال را مطرح مي كنند كه آيا پاره اي اعمال درستند و مابقي نادرست. و نيز تنها نيست انگاران اخلاقي علناً چنين تمايزهايي را باطل مي دانند. غالب مردمان تنها در اين مطلب اختلاف نظر دارند كه كدام اعمال درست است و كدام نادرست. ( حتي به ندرت پيش مي آيد كه فيلسوفان در باب ارتباط اين مفاهيم با كردار ترديد كنند. آن ها عمدتاً بر سر اين نكته اختلاف نظر دارند كه چگونه اين مفاهيم را تبيين كنند و چگونه احكامي را كه اين مفاهيم در آن ها پديدار مي شوند توجيه كنند. )
هواداران نسبي نگري اخلاقي نه شكاكند و نه دل در گرو نيست انگاري دارند. آن ها به درست و نادرست اخلاقي قائلند. چيزي كه هست، ايشان مي گويند علي الاصول آنچه نزد شخصي يا فرهنگي درست است چه بسا نزد شخصي يا فرهنگي ديگر نادرست باشد.
در اين جا قيد « علي الاصول » اهميت دارد. تفاوت هايي ميان درست و نادرست هست كه نزد همگان، چه نسبي نگرها چه ديگران، مقبول است. مثلاً، كسي نمي گويد كه همه ي انسان ها، با هر قد و قواره و با هر نوع نياز غذايي، بايد دقيقاً يك نوع غذا را آن هم به يك اندازه مصرف كنند؛ يا اين كه همه ي انسان ها بايد بدون در نظر گرفتن آب و هواي محل زندگي خود دقيقاً يك جور لباس بپوشند. به وضوح جايز است كه در منطقه ي استوايي بگذاريم كودكانمان در بيرون منزل با شلوارك و تي شرت بازي كنند، ولي درست نيست كه در قطب شمال اجازه ي چنين كاري بدهيم؛ و نيز شيرجه رفتن در استخري كه آب دارد جايز است، ولي در استخري كه خالي از آب است عمل درستي نيست. به عبارت ديگر، هيچ احدالناسي منكر نمي شود كه بعضي اعمال تحت شرايطي درست است ولي تحت شرايطي ديگر درست نيست. مسئله اين است كه 1) آيا همه ي اعمال به يكسان تنها به شرايط متغير شخصي، اجتماعي، فرهنگي يا محيطي وابسته اند؛ و 2) آيا اين امر دليل تفاوت هايي است كه در آنچه براي مردمان و فرهنگ هاي مختلف علي الاصول درست يا نادرست است وجود دارد. نسبي نگري به هر دوي اين سؤال ها جواب مثبت مي دهد.
با اين حال، نسبي نگري به ما نمي گويد چه اعمال و آدابي درست و نادرست است ( هرچند تا جايي كه نسبي نگري معرف تنوع بنيادي فرهنگي است به واقع توصيف مي كند كه لازمه ي اين كه چيزي در فرهنگ هاي گوناگون درست يا نادرست باشد چيست ). حرف نسبي نگري تنها اين است كه پاسخ ما به آن سؤال چه باشد، بايد بپذيريم كه امكان دارد عملي يا رسمي در آن واحد هم درست باشد هم نادرست - مثلاً در يك فرهنگ درست باشد و در فرهنگي ديگر نادرست. به تعبير ديگر، داوري هاي اخلاقي متضاد در باب كرداري واحد ممكن است هر دو در آنِ واحد درست باشند. (13)
بسته به اين كه چگونه و تا چه مايه درست و نادرست را [از حيث اخلاقي] را علي الاصول متفاوت و متغير بدانيم، نسبي نگري به صورت هاي مختلفي در مي آيد. اگر آن ها را براي مردمان متعلق به يك فرهنگ يكسان ولي براي مردمان متعلق به فرهنگ هاي گوناگون متفاوت بدانيم، نگرش ما نسبي نگري فرهنگي (14) (يا اجتماعي ) است. ولي اگر اعتقاد داشته باشيم كه درست و نادرست از شخصي به شخص ديگر فرق مي كند، اين اعتقاد نمودار نگرشي است كه مي توانيم آن را نسبي نگري افراطي (15) ( يا فردي ) بناميم.
عام نگري و مطلق انگاري
در مقابل، عام نگري اخلاقي (16) بر آن است كه آنچه علي الاصول درست و نادرست است براي جميع مردمان يكسان است. اين نگرش منكر رأي الف نيست؛ سهل است، مي پذيرد كه مردم در اين باره اختلاف نظر دارند كه چه چيز درست است و چه چيز نادرست. نيز مي تواند تصديق كند كه در آنچه به واقع درست يا نادرست است تغيير و تفاوتي از آن قسم كه پيش تر ذكرش گذاشت راه دارد. ولي عام نگري اخلاقي مي گويد اگر دو نفر در باره ي اين كه چه چيزي علي الاصول درست و نادرست است اختلاف نظر داشته باشند، دست كم يكي از آن ها ضرورتاً بر خطاست.عام نگري حتي لزوماً رأي ب را نيز باطل نمي داند، هر چند مي تواند رأي به بطلان آن دهد. اين نگرش مي تواند تصديق كند كه اخلاق در اساس جزء صناعات آدمي است كه در پاسخ به حوايج او پديد آمده و باليده است. عام نگري اخلاقي تنها بر آن است که آنچه به عنوان درست و نادرست تجويز مي شود علي الاصول براي همگان يكسان است، حال سرچشمه ي اخلاق هر چه مي خواهد باشد.
از باب مثال، عده اي باور داشته اند كه اخلاق ريشه در همدلي دارد، كه بخشي از طبيعت بشر است. اگر اين طور باشد، روشن است كه اخلاق جدا از آدميان ( يا موجود ديگري كه خصوصيات رواني اش نظير ماست ) وجود ندارد و ممكن نيست وجود داشته باشد. وانگهي، اگر نوع بشر حاصل تكامل باشد، احساس همدلي نيز بالضروره در گذر زمان تكامل يافته و به همراه آن اخلاق نيز دستخوش تكامل شده است. ولي اگر همدلي، جميع مردمان را به آن جا رهنمون مي شود كه داوري هاي اخلاقي پايه اي كنند كه علي الاصول يكسان است - يعني ايشان را به آن جا مي رساند كه امورِ اساساً واحدي را از حيث اخلاقي بپذيرند يا نپذيرند ( البته به شرط آن كه اين داوري ها مبين آن چيزهايي باشند كه به واقع درست و نادرست است )-در اين صورت اخلاق، به رغم آن كه مشروط و موكول به طبيعت بشر است، عام و جهانروا (17) خواهد بود.
وقتي عام نگري رأي ب را باطل اعلام مي كند، نمودگار مطلق انگاري اخلاقي (18) است، يعني اين رأي كه يك قانون اخلاقي جاودانه و ثابت وجود دارد كه وراي عالم طبيعت است و براي جميع مردمان در تمام زمان ها و مكان ها يكسان است. اين قانون، فارغ از انديشه ها، احساس ها، و حتي فارغ از وجود آدميان معتبر است. اگر در كرات ديگر جانداراني هوشمند وجود داشته باشند، اين قانون در مورد آن ها نيز ساري و جاري خواهد بود. درست همان طور كه اگر جميع مردمان، فردا يكي پس از ديگري بميرند در حقيقتِ قضيه ي « دو به علاوه ي دو مساوي است با چهار » تغييري راه پيدا نمي كند، دست تغيير از دامان قانون اخلاق هم كوتاه است.
مي توانيم نسبت هاي متقابلي را كه ميان اين نظريه هاي گوناگون وجود دارد در نمودار ذيل نشان دهيم. اين نمودار گوياي آن است كه در اين جا دو مناقشه ي مرتبط به هم و در عين حال قابل تفكيك وجود دارد: 1) مناقشه ي ميان قائلان به عام نگري ( اعم از مطلق انگار و مشروط انگار ) و نسبي نگرها در اين خصوص كه آيا درست و نادرست براي همه ي مردمان يكسان است؛ و 2) مناقشه ي ميان مطلق انگاران و مشروط انگاران بر سر اين كه آيا اخلاق به طبيعت بشر يا جهان وابسته است يا نيست. به تعبير ديگر، نسبي نگرها و قائلان به عام نگري بر سر اين كه آيا رأي ج درست است يا نه راهشان از هم جدا مي شود، و مطلق انگاران و مشروط انگاران بر سر اين كه آيا رأي ب صحيح است يا نه.
درستي يا نادرستي نسبي نگري چه اهميتي دارد؟
پذيرش تنوع فرهنگي (20) و بدرفتاري با زنان
كثيري از مردم با نسبي نگري سرِ ستيز دارند، چرا كه احساس مي كنند پذيرش آن تيشه به ريشه ي موازين اخلاقي مي زند. به زعم آن ها، اگر مردم متقاعد شوند كه درست و نادرست [از حيث اخلاقي] كاملاً نسبي است، از هر خط قرمزي عبور مي كنند و هر كاري كه دلشان بخواهد انجام مي دهند. ايشان، در مقابل، عام نگري - و علي الخصوص مطلق انگاري - را شالوده اي استوار براي اخلاق مي دانند. [به زعم آن ها] عام نگري لازم است تا مردم به موازين اخلاقي تمكين كنند.اين نگرش ممكن است درست باشد يا نباشد، ولي نمي توان به سادگي آن را مسلم گرفت. براي آن كه صدق يا كذب آن را مشخص كنيم بايد به بررسي همبستگيِ ميان باورهايي از اين دست و كردار آدميان در عالم واقع بپردازيم. ولي حقانيت يا كذب نسبي نگري در گرو اين نيست كه اگر مردم آن را درست مي دانستند چگونه رفتار مي كردند - مگر اين كه خودِ حقيقت نسبي باشد - چه رسد به اين كه در گرو آن چيزي باشد كه ممكن است ايشان ميل داشته باشند درست باشد. به همين دليل، در باره ي نسبي نگري بايد بر اساس ويژگي هاي خودش داوري كنيم، نه بر پايه ي تمايل به پذيرش يا رد آن. (21)
اهميت مسائلي كه نسبي نگري بر مي انگيزد از حد آن آداب و اعمال اقوام و ملت هاي ديگر كه نزد ما عجيب و غريب جلوه مي كند فراتر مي رود. از باب مثال، شكار سر، آدمخواري و قرباني كردن انسان - اعمالي كه معمولاً در خصوص نسبي نگري از آن ها ياد مي شود- موضوعاتي نيستند که مستقيماً نظر ما را به خود جلب كنند. آن ها در نظر بيش ترِ ما اموري طرفه اند مگر اين كه پژوهشگر مردم شناسي باشيم.
مسائل ديگري هست كه امروزه روز با آن ها سر و كار داريم و ارتباطشان با زندگي ما بسيار نزديك تر است. في المثل، يكي از آن ها مربوط است به پذيرش تنوع فرهنگي؛ و ديگري مربوط مي شود به بدرفتاري با زنان.
برخي معتقدند كه فرهنگ غرب بر فرهنگ هاي ديگر برتري دارد و سزاوار آن است كه در تعليم و تربيت دانش آموزان در جامعه ي ما در اولويت قرار گيرد. عده اي ديگر مي گويند كه ارزش هاي نژادپرستي و برتري مردان و سفيدپوستان، بر فرهنگ غرب سيطره دارد و، بنابراين، هم براي آن جامعه زيان آور است و هم براي جوامع ديگر. ( بايد اضافه كرد كه بسياري از مردم به هيچ كدام از اين دو رأي باور ندارند؛ مثلاً عده اي از آن ها برآنند كه همه ي فرهنگ ها ارزش برابر دارند. ) قائلان به اين دو رأي، كه در اين جا آن ها را بيش از حد ساده كرديم، مي پذيرند كه فرهنگ هاي ديگري نيز وجود دارد: مثل فرهنگ هاي آفريقايي، آسيايي و فرهنگ هاي متعلق به آمريكاي لاتين. ( عده اي مي گويند كه در دل يك فرهنگ ممكن است خرده فرهنگ هاي بسياري باشد، نظير فرهنگ سياهان، فرهنگ هاي زنان و مردانه، فرهنگ خلافكاري، فرهنگ مواد مخدر و امثال آن. ) (22) ولي ايشان بر سر اهميتي كه در مدارس و برنامه هاي آموزشي دانشگاه ها بايد براي اين فرهنگ ها قائل شد اختلاف نظر دارند.
و اما اگر نسبي نگري فرهنگي صواب باشد، نمي توان اين مطلب را به ثبوت رساند كه موازين و ارزش هاي فرهنگ غرب در قياس با هر فرهنگ ديگري صحيح تر (يا صادق تر يا معتبرتر ) است. بنابراين، نمي توان ثابت كرد كه ( دست كم از حيث حقانيت ) آن ها در مقايسه با هر قسم موازين و ارزش هاي ديگر ارج بيش تري دارند يا براي آموزش سزاوارترند. (23) همين حرف در باره ي فرهنگ هاي ديگر هم صادق است. البته مردمانِ متعلق به يك فرهنگ مي توانند با اتكا به موازين خودشان نشان دهند كه پاره اي از آداب و اعمال فرهنگ هاي ديگر خطاست. ولي نظرگاهي بي طرفانه وجود ندارد كه به موجب آن بتوانند ثابت كنند موازينشان برتر است.
با اين حال، اگر نسبي نگري صواب نباشد، ممكن است موازيني كلي وجود داشته باشد كه به موجب آن ها بتوان ثابت كرد فرهنگي از ساير فرهنگ ها برتر است، و اگر بشود در خصوص فرهنگ غرب چنين داعيه اي را به ثبوت رساند، اين امر دليلي خواهد بود براي اين كه در تعليم و تربيت براي فرهنگ غرب اولويت قائل شويم ( هر چند ممكن است جهات ديگري علاوه بر حقانيت، نظير ميل به اصلاح فهم مردمان، حجتي باشد بر اين كه ساير فرهنگ ها نيز آموزش داده شوند ). جان كلام اين است كه وقوف تام و تمام به چند و چون مقوله ي پذيرش تنوع فرهنگي از جهاتي تنها با جدي گرفتن مسئله ي نسبي نگري مقدور است.
اما نسبي نگري به مسائلي هم مربوط مي شود كه فوريت آن ها در قياس با صِرف اين كه چه چيز را بايد در مدارس و دانشگاه ها آموزش داد بيش تر است. از آن جمله است بدرفتاري با زنان، به ويژه زنان متأهل.
بدرفتاري با زنان متأهل در جامعه ي ما معضلي عظيم است، و حال آن را يكي از شيوه هايي به شمار مي آورند كه ديرزماني است با آن ها مرتباً بر زنان ستم رانده اند. (24) ولي در ميان قبيله ي ماسايي واقع در كشور تانزانيا در قاره ي آفريقا كتك زدن زنان رسم است، و عموم اعضاي قبيله، حتي خود زنان آن را پذيرفته اند. زن ماسايي مي گويد: « اگر من دست از پا خطا كنم، همسرم مجاز است مرا كتك بزند. » شوهرش توضيح مي دهد: « اگر سقف چكه كند، شوهر زنش را مي زند » (چون زن مسئول مراقبت از منزل است ). او اضافه مي كند: « من بايد اين كار را بكنم، زيرا در غير اين صورت مردانِ ديگر به من مي خندند. »(25)
پس آيا بايد بگوييم تنبيه زنان به دست همسرانشان در قبيله ي ماسايي جايز است ولي در آمريكا درست نيست؟ اگر اعضاي قبيله ي ماسايي را به دليل اين كه زنانشان را كتك مي زنند نكوهش كنيم، آيا اين عمل همان اندازه گستاخانه است كه آن ها را به اين دليل كه در مقايسه با ما جور ديگري لباس مي پوشند، به موسيقي ديگري گوش مي دهند يا غذاي ديگري مي خورند به باد نكوهش بگيريم؟ يا اين كه ملاك و ميزاني اخلاقي وجود دارد كه براي همگان يكسان است و به موجب آن مي توانيم، بدون توجه به آداب و سنن، كتك زدن همسران را، هر گاه كه اتفاق افتاد، نادرست - يا درست - بدانيم؟
در مناقشه اي كه بر سر نسبي نگري جريان دارد موضوعات گوناگوني محل بحث است. بسياري از تفاوت هايي كه در آداب و سنن به چشم مي خورند طرفه و نادرند ولي اهميتي اخلاقي ندارند. ولي در بعضي از اين تفاوت ها پاي سعادت و بهروزي - و حتي پاي زندگي و مرگِ - انسان هاي ديگر در ميان است.
اجازه دهيد بكوشيم تا نسبي نگري را سبك و سنگين كنيم. ابتدا نظر كنيم به دو ايراد كه مربوط است به نكته اي كه اندكي قبل در باب داوري در خصوص ساير مردمان يا فرهنگ ها بيان كرديم.
نسبي نگري و اختلاف نظرهاي اخلاقي
با اين وصف، بايد گفته هايم را از سوء تعبيري احتمالي در امان نگه دارم: گاهي اوقات گمان مي كنند كه اگر نسبي نگري صواب باشد، لاجرم نمي توانيم در باب كردار ساير مردمان يا فرهنگ هاي ديگر داوري كنيم. اما اين گمان كاملاً صواب نيست. اگر شما افتراهاي برخاسته از نژادپرستي را مذمت كنيد، مي توانيد در مقام داوري بگوييد كه اگر من اين افتراها را بر زبان جاري كنم به عملي خطا دست زده ام ولو اين كه به نسبي نگري افراطي باور داشته باشيد. با اين كار، شما صرفاً نشان مي دهيد كه كار من در نظر شما مذموم است. و اگر من اهل جامعه اي اسلامي باشم، چه بسا شما در مقام داوري بگوييد كه داشتن چهار زن، عمل خطايي است كه از من سر زده است حتي اگر به نسبي نگري فرهنگي اعتقاد داشته باشيد. اين داوريِ شما صرفاً گوياي آن است كه جامعه ي شما پديده ي چند همسري را مذموم مي شمارد. (26)نسبي نگري نمي گويد كه شما نمي توانيد درباره ي رفتار ساير مردمان و گروه ها بر مسند داوري بنشينيد، اما لزوماً مي پذيرد كه از منظري اخلاقي اين كار چندان فايده و ارزشي ندارد، و در واقع حتي گستاخانه است. حرف نسبي نگري تنها اين است كه وقتي افراد يا گروه هاي مختلف در باب كرداري واحد قضاوت هاي گوناگون مي كنند، ممكن است حق با همه ي آن ها باشد.
ولي اگر اين طور باشد، چه بسا ايراد بگيريد كه در اين صورت راهي به جا نمي ماند تا اختلاف نظرهاي اخلاقي را حل و فصل كنيم. و اين يعني بحث اخلاقي در چارچوب عقل، در امور بشري جايي ندارد.
اين ايراد، ايراد كوچكي نيست، ولي به جاي آن كه به ضرر نسبي نگري فرهنگي تمام شود، آسيب آن به گونه اي ديگر متوجه نسبي نگري افراطي است. ببينيم چرا اين طور است.
اگر دو نفر مثلاً بر سر شأن اخلاقي سقط جنين اختلاف نظر داشته باشند، بر مبناي نسبي نگري افراطي، ممكن است حق با هر دوي آن ها باشد.
سقط جنين « به زعم يكي » درست است و « به زعم ديگري » نادرست. در اين صورت، به اعتباري عملي واحد در آنِ واحد هم درست است هم نادرست.
در مقابل، بر مبناي نسبي نگري فرهنگي ممكن نيست هر دوي آن ها بر حق باشند- دست كم اگر در يك جامعه واحد زندگي كنند. براي روشن شدن مطلب فرض كنيد كه قائلان به نسبي نگري فرهنگي به گزاره هاي زير باور دارند:
« الف درست است » يعني « جامعه ي من ( گوينده ي كلام ) آن را تأييد مي كند ».
« الف نادرست است » يعني « جامعه ي من ( گوينده ي كلام ) آن را تأييد نمي كند ».
اگر سقط جنين در جامعه اي مقبول باشد، از اين منظر، هر كسي كه به آن جامعه تعلق داشته باشد و مدعي شود كه اين كار خطاست در اشتباه است. بر همين قياس، اگر سقط جنين ممنوع باشد، هر كس كه بگويد جايز است اشتباه مي كند. براي اين كه بدانيم سقط جنين مقبول است يا نه، لازم است جامعه ي مورد بحث را به دقت بررسي كنيم. اما اختلاف نظر ميان دو فردي كه به جامعه اي واحد تعلق دارند دست كم علي الاصول قابل حل و فصل است، مگر اين كه جامعه تا آن مايه دستخوش انشقاق شده باشد كه نتوان به حكمي قاطع دست پيدا كرد. اما اگر اين دو نفر به دو جامعه ي مختلف تعلق داشته باشند، به زعم كسي كه به نسبي نگري فرهنگي باور دارد ممكن است هر دو حق داشته باشند. از باب مثال، در هند باستان سقط جنين مذموم بود؛ در يونان باستان مقبول. بر وفق نسبي نگري فرهنگي ، در منازعه ي فردي هندي با فردي يوناني بر سر سقط جنين ممكن است حق با هر دو نفر باشد، چه، سقط جنين در جامعه اي درست است و در جامعه اي ديگر نادرست.
پس نسبي نگري فرهنگي قبول دارد كه در درون يك جامعه يا فرهنگ ( گرچه نه در ميان جوامع و فرهنگ ها ) ممكن است ملاك و ميزاني عيني وجود داشته باشد كه بتوان به موجب آن مناقشات اخلاقي را حل و فصل كرد. از اين حيث راه آن از نسبي نگري افراطي جدا مي شود.
به اصطلاح « عيني » توجه داشته باشيد. تذكر اين مطلب مهم است كه نسبي نگرها لزوماً ذهني انگار (27) نيستند ( هر چند ممكن است اين طور باشند، و نسبي نگرهاي افراطي نوعاً از اين دسته اند ). به تعبير ديگر، آن ها لزوماً نمي گويند كه تنها انديشه ها، احساسات، نگرشها يا عواطف شخصي كه بر مسند داوري مي نشيند تعيين كننده ي درستي و نادرستي [از حيث اخلاقي] است. آن ها ممكن است، همنوا با اصحاب نسبي نگري فرهنگي، عيني انگار (28) باشند از اين حيث كه تأكيد كنند موازيني كه خارج از ذهن شخص قضاوت كننده و چه بسا مستقل از آن است درستي و نادرستي [ از حيث اخلاقي] را تعيين مي كند. چيزي كه هست، ايشان معتقدند آن موازين - كه معمولاً آداب و رسوم، اعمال و مناسك و قواعد همراه با آن هاست- از جامعه اي به جامعه ي ديگر يا از فرهنگي به فرهنگ ديگر فرق مي كند. بنابراين، نبايد تمايز ميان نسبي نگري و عام نگري را با تمايز ميان ذهني انگاري و عيني انگاري اشتباه بگيريم.
اما نسبي نگرهاي افراطي در باره ي اختلاف نظرهاي اخلاقي چه مي گويند - آيا ايرادي كه از آن ياد كرديم در اين جا اعتبار دارد؟ قدر مسلم اين است كه آن ايراد اهميتي بس عظيم تر دارد. ولي با اين حال، ممكن است حتي از منظر نسبي نگري افراطيِ ذهني انگارانه هم راه هايي براي حل و فصل اختلاف نظرهاي اخلاقي وجود داشته باشد.
فرض كنيد شما بگوييد سقط جنين نادرست است و من بگويم درست است. گذشته از اين، فرض را بر اين بگذاريد كه هر دويِ ما قائل به نسبي نگري افراطي هستيم. آيا بايد صرفاً اختلاف نظرمان را بپذيريم و خود را به پذيرش اين مطلب قانع كنيم كه آنچه به زعم كسي درست است به زعم ديگري درست نيست؟
لزوماً اين طور نيست. اگر من بتوانم شما را وادارم كه باورها يا نگرش هاي خود را تغيير دهيد، معلوم مي شود كه مي توانم نظر شما را نسبت به سقط جنين مساعد كنم. و در صورتي كه به قدر كفايت در باره ي شما و اين كه چرا نسبت به سقط جنين چنين احساسي داريد آگاهي داشته باشم، ممكن است بتوانم در اين راه كامياب شوم، زيرا در آن حال قادرم نظر شما را به حقايقي جلب كنم كه شايد به ذهن شما نمي رسيد يا به چيزهايي كه شايد بي اعتنا از كنارشان مي گذشتيد. و اين ممكن است باعث شود كه شما احساس ديگري پيدا كنيد. از باب مثال، من مي توانم آثار فرزندان ناخواسته را بر زندگي مردماني كه در فقر و فاقه به سر مي برند با سند و مدرك ثابت كنم، يا شرح دهم كه مداخله ي حكومت در اختيارداري زنان نسبت به بدن هايشان چه باري بر دوش آنان مي گذارد و چه ضررهايي را متوجه ايشان مي كند، يا خطرهاي سقط جنين هاي پنهاني را هنگامي كه اين كار غيرقانوني است مو به مو نام ببرم. بر همين قياس، شما نيز مي توانيد به همان سادگي نگرش مرا عوض كنيد. مي توانيد درصدد برآييد مرا متقاعد كنيد كه جنين هم مثل ما انسان است. يا تصاوير دلخراشي از جنين هاي سقط شده را به من نشان دهيد، يا توجهم را به مصاحبه هايي جلب كنيد كه در آن ها زناني كه با ايشان مصاحبه شده است گفته اند قبلاً فكر سقط جنين به سرشان زده بود ولي حال خوشحالند كه از اين كار سرباز زدند و صاحب فرزند شده اند. البته تضميني نيست كه در اين مباحثه يكي از ما دو نفر كامياب شود. اما اگر ملاك و ميزاني وجود داشته باشد كه به موجب آن سقط جنين در سرتاسر گيتي درست باشد يا نادرست، باز هم تضميني در كار نيست كه يكي از ما موفق شود.
با اين حال، اگر نسبي نگري صواب باشد، كاري كه از ما بر نمي آيد ( و اگر عام نگري صواب باشد بر مي آيد) اين است كه به نحو سودمندي بكوشيم تا با بيان دلايل اخلاقي براي مواضع خودمان باورهاي يكديگر را تغيير دهيم. اگر در زمره ي اصحاب نسبي نگري افراطي باشيم، هر دو مي دانيم كه سقط جنين به زعم شما، خطاست و به زعم من، صواب. و نيز هر دو مي دانيم چرا. اين مسئله چندان جاي بحث نخواهد داشت. آن گاه مي توانيم براي تغيير باورها يا نگرش هاي يكديگر تنها در پي راه هاي فارغ از اخلاق باشيم - كاري كه ثمربخش خواهد بود.
به اين ترتيب، از نظر اصحاب نسبي نگري فرهنگي، ممكن است راهي عيني و عقلاني براي حل و فصل اختلاف نظرها در درون يك جامعه ي واحد وجود داشته باشد، ولي براي حل و فصل اختلاف نظرهايي كه در ميان جوامع (يا اعضاي آن ها ) به چشم مي خورد هيچ راهي پيدا نمي شود. اما به ديده ي اصحاب نسبي نگري افراطي، مطلقاً هيچ راهي براي حل و فصل اختلاف نظرها، خواه در درون يك جامعه خواه در ميان جوامع، يافت نمي شود، هرچند در عين حال ممكن است راه هايي فارغ از اخلاق وجود داشته باشد. (29).
آيا بر طبق نسبي نگري، حتي وجود اختلاف نظرهاي اخلاقيِ واقعي ممكن است؟
بحث و فحص در باب اين كه آيا مي توان اختلاف نظرهاي اخلاقي را حل و فصل كرد لازمه اش آن است كه اختلاف نظرهايي اخلاقي براي حل و فصل وجود داشته باشد. ايراد جدي تري كه از نسبي نگري مي گيرند اين است كه اگر اين مشرب صواب باشد، اساساً اختلاف نظرهاي اخلاقي واقعي وجود نخواهد داشت و آنچه اختلاف نظر اخلاقي مي ناميم تنها به ظاهر اختلاف نظر خواهد بود. از آن جايي كه، بر طبق اين ايراد، مثل روز روشن است كه چنين اختلاف نظرهايي وجود دارد، كساني كه اين ايراد را مطرح مي كنند نتيجه مي گيرند كه نسبي نگري راه به خطا مي برد. ببينيم چرا ممكن است منتقدي اين استدلال را در پيش بگيرد.فرض كنيد اصحاب نسبي نگري افراطي تعاريف زير را تأييد مي كردند:
« الف درست است » يعني « من ( گوينده ي كلام ) آن را تأييد مي كنم ».
« الف نادرست است » يعني « من ( گوينده ي كلام) آن را تأييد نمي كنم ».
بر اساس چنين توصيفي، (30) اگر رؤيا و آزاده در باب اخلاقي بودن يا اخلاقي نبودن سقط جنين اختلاف نظر داشته باشند، وقتي رؤيا مي گويد « سقط جنين درست است » به واقع اظهار مي دارد كه « من سقط جنين را تأييد مي كنم » و هنگامي كه آزاده مي گويد « سقط جنين نادرست است » به واقع ابراز مي كند كه « من سقط جنين را تأييد نمي كنم ».
و اما مثل روز روشن است كه احكامِ « من سقط جنين را تأييد مي كنم » و « من سقط جنين را تأييد نمي كنم »، وقتي به ترتيب بر زبان رؤيا و آزاده جاري مي شوند، ممكن است هر دو در آنِ واحد درست باشند. آدميان در همه حال چيزهاي گوناگوني را تأييد مي كنند و تأييد نمي كنند. ولي اگر هم رؤيا و هم آزاده درست بگويند، پس اختلاف نظر آن ها بر سر چيست؟ چطور ممكن است حقيقتاً بين آن ها اختلاف نظري اخلاقي وجود داشته باشد؟
اگر اختلاف نظرهاي اخلاقي تنها ناظر به امور واقع بود، چنين عدم توافقي امكان نداشت. يگانه واقعيت هاي مرتبط با صدق ادعاهاي رؤيا و آزاده به تأييد يا رد آنان مربوط مي شود. و هر كدام از اين دو نفر مي داند كه [چيزي را] تأييد ( يا رد ) مي كند و ديگري خلاف آن را انجام مي دهد. همين ايراد را، البته با تغييراتي مقتضي، بر نسبي نگريِ فرهنگي هم اقامه كرده اند. اگر اصحاب نسبي نگري فرهنگي تعاريفي را كه در قسمت قبل بررسي كرديم بپذيرند، در اين صورت وقتي به نظر مي رسد كه دو نفر از دو فرهنگ متفاوت با هم اختلاف نظر دارند، هر كدام از آن ها تنها مي گويد كه جامعه اش عمل مورد بحث را تأييد ( يا رد ) مي كند. و مثل روز روشن است كه امكان دارد هر دوي آن ها درست بگويند.
ولي چه بسا نسبي نگرها نپذيرند كه اختلاف نظرهاي اخلاقي لزوماً تنها بر سر امور واقع است. ممكن است آن ها، نظير شماري از فيلسوفان، بين اختلاف نظر در باور (31) ( بر سر امور واقع ) و اختلاف در تلقي(32) ( بر سر چگونگي احساسي كه آدمي در مورد امور واقع دارد ) فرق بگذارند. (33) اگر اين طور باشد، آن ها مي توانند مدعي شوند كه اختلاف نظرهاي اخلاقي، در غايت امر، علي الاصول اختلاف نظرهايي در خصوص تلقي اند؛ يا دست كم اين كه تلقي ها ركن اصلي چنين اختلاف نظرهايي است و تعيين مي كند كه چه هنگام و به چه طريق اين اختلاف نظرها خاتمه مي پذيرند.
از اين منظر، ممكن است رؤيا و آزاده بر سر واقعيت هاي مربوط به سقط جنين كاملاً توافق داشته باشند. و چه بسا كاملاً به اين نكته واقف باشند كه وقتي هر كدام نظر خود را مي گويد به واقع تنها تأييد يا رد خود را توصيف مي كند. با اين حال، آن ها در خصوص سقط جنين احساس هاي متفاوتي دارند. عواطف زني موافق آن است و عواطف زني ديگر مخالف آن. و ممكن است هر كدام از آن ها بخواهد ديگري مثل او احساس كند. اختلاف آن ها در احساس و تلقي است، نه در باور.
اگر احساسات، تلقي ها و عواطف جانمايه ي اختلاف نظرهاي اخلاقي باشد، ممكن است نسبي نگرها بگويند كه در اين جا اختلاف نظري واقعي هست و ايرادي كه بيان كرديم سوء تعبيري است از ماهيت چنين اختلاف هايي. پس دو ايرادي كه در اين جا بررسي كرديم، با اين كه نسبي نگري را با مسائل خطيري روياروي مي كنند، پايه هاي آن را نمي لرزانند.
آيا در گستره ي باورهاي اخلاقيِ پايه، تنوع فرهنگي وجود دارد؟
نسبي نگرها معمولاً براي تنوع فرهنگي اهميت چشمگيري قائلند، و وجود چنين تنوعي چون وچرا بر نمي دارد. چيزي كه به اين اندازه بديهي نيست اين است كه آيا در خصوص باورهاي اخلاقي پايه نيز اختلاف نظر وجود دارد.مثالي ساده ياريمان مي كند تا شرح دهيم چرا اين گونه است.
انگليسي ها از سمت چپ جاده مي رانند، آمريكايي ها از سمت راست. اين روال ها به حكم قوانين انجام مي گيرد، و قوانين انگلستان و آمريكا در اين خصوص متفاوت است. ولي اين روال هاي مغاير لزوماً ثابت نمي كند كه در باورهاي پايه هم اختلاف وجود دارد. طراحان قوانين در هر دو كشور، چه بسا بر مبناي اصولي واحد عمل كرده باشند، نظير اين كه پيروي اعضاي جامعه اي واحد از قوانين واحد راهنمايي و رانندگي براي همگان به يكسان اسباب خير و بركت است ( زيرا آشفتگي و تصادفات را به حداقل مي رساند ). احتمالاً چندان مهم نيست كه افراد از سمت چپ جاده برانند يا از سمت راست. ولي چيزي كه حائز اهميت فراواني است اين است كه هر كسي ( دست كم در جامعه اي واحد ) همان كاري را بكند كه همگان مي كنند. بنابراين، هر چند روال آمريكايي ها با روال انگليسي ها فرق دارد، ممكن است اصل واحدي زيربناي هر دوي آن ها باشد.
مثال هاي ديگري مي آوريم كه صبغه ي حقوقي آن ها كم تر است: انسان شناسان گزارش كرده اند كه در گينه ي نو، نوزادكشي مرسوم بوده است. اهالي اين جزيره در اين كار ترجيح مي دادند دختران خويش را زنده نگه دارند، و اين به خاطر پولي بود كه آن ها وقتي سرانجام عروسي مي كردند به خانه مي آوردند. ولي در تاهيتي پسران را زنده نگه مي داشتند، زيرا مردمانِ آن جا معتقد بودند كه آن ها به هنگام جنگ بيش تر به كار مي آيند. (34) به رغم اين واقعيت كه اعمال آن ها در اين خصوص فرق دارد، هر دو گروه چه بسا بر پايه ي اصلي واحد عمل كرده باشند: فرزنداني را زنده نگه داريد كه ارزش بيش تري دارند. روشن است كه گروهي براي پسران ارزش قائل مي شدند و گروهي براي دختران، و از اين جهت ميان آن ها فرق بود، (35) ولي آن ها چه بسا در اين خصوص باور واحدي داشتند كه با كودكاني كه به زعم ايشان واجد ارزش بيش تري بودند چگونه بايد رفتار كرد.
همين طور نقل است كه اينكاها از سالخوردگان مراقبت مي كردند حتي زماني كه آن ها ديگر ناي كار كردن نداشتند، حال آن كه برخي گروه هاي اسكيمو و مردمان وست ويكتوريا ( استراليا ) سالخوردگان را مي كشتند. اين اعمال در بنياد با هم فرق دارند، ولي في نفسه وجود ارزش هاي بنيادي يا باورهاي اخلاقي متفاوت را محرز نمي سازند. اسكيموها با اين اعتقاد سالخوردگان را مي كشتند كه تنها كساني كه با خشونت كشته مي شوند در آن دنيا طعم سعادت را مي چشند، و ساكنان وست ويكتوريا از آن رو ايشان را به ديار عدم مي فرستادند كه از خطر شكنجه شدن و كشته شدن به دست دشمنان در امانشان دارند. مي بينيم كه هر دو گروه چه بسا از سر تعلق خاطر خود به آنچه به حال سالخوردگان بهترين است به اين عمل دست زده اند - و اين تعلق خاطر كم تر از تعلق خاطر اينكاها نبوده است. چيزي كه هست، باورهاي آن ها در باره ي اين كه آن بهترين چيست فرق داشته است.
بنابراين، درست است كه اعمال اخلاقي در جهان بسيار متفاوت است، ولي امكان دارد توافقي بنيادين بر سر ارزش ها و اصول اخلاقي پايه وجود داشته باشد. البته اين دو گونه مثال نشان نمي دهند كه چنين توافقي به واقع وجود دارد؛ اثبات اين امر نياز به تحقيق و تفحص گسترده اي دارد. ولي اين مثال ها ثابت مي كنند كه تنوع چشمگير فرهنگي با جهانگستر بودن ارزش ها و اصول اخلاقي پايه مغايرت ندارد.
تنوع فرهنگي در باورهاي اخلاقي پايه، نسبي نگري را بر كرسي نمي نشاند
نسبي نگرها شايد اذعان كنند كه پاره اي از ارزش ها و آداب و اعمال ميان جميع مردمان مشترك است؛ سهل است، دشوار مي توانند خلاف آن را بگويند. جمله ي مردمان براي خوراك ارزش قائلند، دست كم روابط جنسي طبيعي دارند، و حداقل از برخي فرزندان خود نگهداري مي كنند؛ در غير اين صورت، نسل آن ها باقي نمي ماند. و نيز پاره اي اعمال، نظير راستگويي و جلوگيري از قتل نفس، براي وجود و بقاي خود جامعه ضروري به نظر مي رسد ( اگر مردم يكديگر را به همان راحتي بكشند كه مگسي را مي كشند يا پشه اي را با ضربه ي كف دست به ديار عدم مي فرستند؛ زندگي اجتماعي مقدور نخواهد بود ). چيزي كه هست، كثيري از نسبي نگرها معتقدند در ميان مردمان گوناگون تفاوت هايي در باورها و اعمال اخلاقي وجود دارد كه نمي توان آن ها را معلول كاربردهاي متفاوت اصولي واحد دانست و به اين طريق رفع و رجوع و توجيهشان كرد.فرض كنيد باوري كه در جمله ي قبلي بيان شده است درست باشد. آيا اين باور براي كرسي نشاندن نسبي نگري كفايت مي كند؟ مي خواهم دلايلي بياورم كه نشان مي دهد چنين كاري از اين باور بر نمي آيد.
سقراط ( 469-399 ق.م.) كمي پيش از آن كه جام شوكران را بنوشد بر اين معنا تأكيد ورزيد كه ممكن است برخي كسان به رغم اين كه در راهي خلاف عقايد عامه قدم بر مي دارند بر صواب باشند. در همان هنگام كه سقراط مهياي مرگ مي شد، دوستش كريتون سعي كرد او را متقاعد كند كه از زندان بگريزد. از جمله حرف هايي كه او به اين منظور بر زبان آورد يكي هم اين بود كه مردم چه فكر مي كنند اگر او ( كريتون ) روا بدارد كه دوستش بميرد. آن گاه اين گفتگو ميان آن ها در گرفت:
سقراط: ... پس تأمل كن كه آيا معقول نيست بگوييم كه نبايد همه ي عقايد مردم را محترم بداريم بلكه تنها بايد برخي از آن ها را حرمت بنهيم، و نيز نبايد عقايد همه ي مردم را محترم بشماريم بلكه تنها بايد عقايد برخي از آن ها را حرمت بگذاريم؟
كريتون: درست است.
سقراط: و قبول داري كه بايد عقايد درست را محترم بداريم نه عقايد بي ارزش را؟
كريتون: آري.
سقراط: درست است كه عقايد درست، عقايد خردمندان است، و عقايد بي ارزش از آنِ ابلهان؟
كريتون: مسلماً.
سقراط: ... خلاصه اين كه كريتون، آيا در همه چيز وضع به همين منوال نيست؟ بنابراين، در مورد مسئله ي عدالت و بي عدالتي، و فرومايه و شريف، و خير و شر، كه حال سرگرم بررسي آن ها هستيم، آيا بايد از عقيده ي غالب مردم پيروي كنيم و پرواي آن را داشته باشيم، يا از عقيده ي يك نفر كه به اين موضوعات واقف است ( در صورتي كه بتوانيم چنين شخصي را پيدا كنيم )، و در برابر او بايد شرم و پرواي بيش تري داشته باشيم يا در مقابل جميع مردمان ديگر؟(36)
جان كلام سقراط اين است كه صرف اين واقعيت كه عامه ي مردم در جامعه عقيده اي دارند ( و سقراط در آن زمان عوام الناس جامعه ي آتن را در نظر داشت ) (37) دليل درستي آن عقيده نيست؛ آن چيزي كه عادلانه يا ناعادلانه، خير يا شر است تابع نظر اكثريت نيست. از اين جهت، سقراط در موضعي قرار مي گيرد كه خلاف مواضع سوفسطاييان ( آموزگاران حرفه اي در يونان باستان ) است، كساني كه در زمره ي اصحاب نسبي نگري اخلاقي بودند. سقراط مي گويد در موضوعات اخلاقي تنها بايد به عقايد خردمندان توجه كنيم.
اين مطلب گوياي آن است كه حتي اگر كسي بتواند ثابت كند كه باورهاي اخلاقي پايه در جامعه اي متفاوت با باورهاي اخلاقي پايه در جوامع ديگر است، اين واقعيت به خودي خود اثبات نمي كند كه آن باورها، حتي در آن جامعه، درست است. (38) آيا ممكن نيست چند نفر - يا حتي يك نفر - در خصوص موضوعي اخلاقي بر حق باشند ولو اين كه باقي افراد جامعه طور ديگري فكر كنند؟
ثارو(39) نيز، مثل سقراط، اين را ممكن مي دانست. قبلاً متذكر شديم كه برده داري زماني در جامعه ي ما (40) نزد سفيدپوستان قبول عام داشت. ولي اقليتي كم شمار از طرفداران الغاي بردگي نظير ثارو مدعي بودند كه اين كار درست نيست. ثارو با شور و حرارت تمام از قدرت اسوگان در اين خصوص سخن مي گفت:
من اين را خوب مي دانم كه اگر هزار نفر، صد نفر، ده نفري كه مي توانم نام ببرم - اگر تنها ده انسان شريف - اصلاً اگر تنها يك انسان شريف - در ايالت ماساچوستس، با دست كشيدن از برده داري، عملاً از همدستي [با حكومت] در اين كار پا پس مي كشيد، و در نتيجه در زندان ناحيه محبوس مي شد، همين به معناي الغاي برده داري در آمريكا مي بود. زيرا اهميتي ندارد كه آغاز كار تا چه پايه كوچك به نظر آيد: كاري كه يك بار به خوبي انجام گيرد تا ابد انجام خواهد گرفت. (41)
در سرتاسر تاريخ بوده اند كساني كه به كردار سقراط از خود سرمشقي به جا نهاده اند- عيسي، ثارو، سوزان بي. آنتوني (42)، اِماگلدمن، (43) مهنداس گاندي و مارتين لوتركينگِ پسر(44)- كساني كه در برابر باورها و اعمالي كه ريشه هاي عميقي درجامعه ي آن ها داشت قد علم كردند. چه با معتقدات ايشان موافق باشيم چه نباشيم، لازم است بررسي كنيم كه آيا ممكن است آن ها بر حق بوده باشند و اكثريتي كه مخالفشان بودند بر خطا. اين امكان به تنهايي بايد باعث شود كه جانب احتياط را نگه داريم و بي چون و چرا فرض را بر اين نگذاريم كه باورها و اعمال مرسوم، هر اندازه هم كه ريشه دار باشند قرين صوابند. (45)
نسبي نگري و تمايز ميان « است » و « بايد »
مي توان نكته ي اساسي را به كلي سواي تمايز ميان عقايد خردمندانه و ابلهانه به طريقي ديگر بيان كرد. مبناي اين نكته در قطعه اي مشهور به قلم ديويد هيوم (1711-1776) آمده است:در هر نظام اخلاقي كه من تا به حال به آن برخورده ام، همواره ملاحظه كرده ام كه مؤلف يا پديدآورنده مدتي به شيوه ي معهود و مألوفِ استدلال سرگرم مي شود، و وجود خداوندي را به اثبات مي رساند، يا به اظهارنظرهايي در باب امور بشري مي پردازد؛ آن گاه ناگهان شگفت زده مي شوم از اين كه مي بينم به جاي رابطه هاي معمول گزاره ها، [يعني] است و نيست، با هيچ گزاره اي مواجه نمي شوم كه با بايد يا نبايدي پيوند نيافته باشد. اين دگرگوني جزئي است؛ ولي با اين حال نتيجه اي اساسي در بر دارد. زيرا از آن جايي كه اين بايد يا نبايد رابطه يا تصديقي جديد را بيان مي دارد، ضروري است كه ملاحظه و شرح و تبيين شود؛ و در عين حال دليل آن بايد به دست داده شود - زيرا آنچه كاملاً تصور ناشدني به نظر مي رسد اين است كه چگونه امكان دارد اين رابطه ي جديد استنتاجي از رابطه هاي ديگر باشد كه كاملاً با آن متفاوتند. (46)
جان كلام هيوم اين است كه از گزاره هاي توصيفي و فارغ از اخلاق در باب امور واقع - گزاره هايي كه تنها دلالت بر بود و نبود وضعي در عالم واقع دارند- نمي توانيم احكامي اخلاقي استنتاج كنيم در باب اين كه چه چيزي بايد يا نبايد برقرار باشد. براي استنتاج چنين نتايجي بايد دلايل ديگري به دست داد. لازم است اين دلايل، دست كم به طور تلويحي، حاوي مفهوم « بايد » باشند و الا مرتكب خطايي شده ايم كه آن را مغالطه ي طبيعت گرايانه (47) خوانده اند ( يعني همان تخطي از تمايز « است » و « بايد » ). (48)
مثالي از محاوره ي گورگياس افلاطون مي آورم. در آن جا كاليكلس اين طور استدلال مي كند كه اگر رفتار حيوانات و رفتار انسان ها را در زماني كه قوانين عرفي و سنتي دست و پايشان را نبسته است پيش چشم بياوريم، طبيعت نشان مي دهد كه « علاوه بر حيوانات، در ميان انسان ها، و در واقع در ميان همه ي بلاد و نژادها، عدالت چيزي نيست جز سروري فراپايگان بر فروپايگان و بيش داشتنِ گروه اول نسبت به گروه دوم ».(49) از فحواي بحث روشن است كه منظور او از « فراپايگان » اقويسات و از « فروپايگان » ضعفا. از اين قرار، كاليكلس قبل از هر چيز مدعي است كه
1.اقويا در عالم طبيعت بر ضعفا سروري دارند.
اين حكم از قرار معلوم دلالت بر وضعي دارد كه در عالم هست، چيزي كه مي توان در طبيعت و رفتار بشر مشاهده كرد. اما او از اين حكم نتيجه مي گيرد كه سروري اقويا بر ضعفا عادلانه است - يا ( اگر « بايد » را جايگزين « عادلانه » كنيم )
2.اقويا بايد بر ضعفا سروري داشته باشند.
به عبارت ديگر، كاليكلس از امر واقعي كه بيان كرده است- اقويا در طبيعت بر ضعفا سروري دارند - اين نتيجه ي اخلاقي را استنتاجي مي كند كه اين وضع با موازين اخلاقي همخواني دارد. اين همان قسم جابجايي است كه هيوم از آن سخن مي گويد.
خطاي اين جابجايي در كجاست؟ اگر بخواهيم با اصطلاحات منطقي صرف به اين سؤال جواب بدهيم، بايد بگوييم كه استنتاج حكم 2 از گزاره ي 1 نامعتبر است. استدلال معتبر است اگر و تنها اگر ممكن نباشد كه مقدمه ها ( يا دلايل ) صادق باشند و نتيجه كاذب باشد. ( در اين جا از واژه ي « استدلال » معناي متعارف آن را در نظر نداريم، بلكه منظورمان تنها دلايل و نتيجه اي است كه فرض مي شود دلايل مؤيد آنند ).
به اين ترتيب مي توانيم مشاهده كنيم كه حكم 2 منطقاً از گزاره ي 1 لازم نمي آيد، زيرا گزاره ي 1 به خودي خود براي اثبات حكم 2 كافي نيست؛ ممكن است گزاره ي 1 صادق باشد ( كه در واقع همين طور هم هست ) ولي با اين حال حكم 2 كاذب باشد. نمي توان از مقدمه اي كه حاوي « بايد » ي نيست نتيجه اي گرفت در باره ي آنچه بايد انجام شود. (50) در مقام عمل، چه بسا كسي صدق گزاره ي 1 را تصديق كند و در عين حال به طرزي كاملاً معقول در صدق حكم 2 ترديد بورزد يا به كلي آن را مردود بشمارد.
از مثال هاي ديگري هم مي توانيم اين معنا را به آساني دريابيم. در طول تاريخ مردان بر زنان سروري داشته اند، ولي از اين امرِ واقع نتيجه نمي شود كه اين وضع بايد برقرار باشد. در ميان اينكاها قرباني كردن انسان رسم بود و رومي ها مسيحيان را طعمه ي شيران مي كردند، ولي اين امور واقع دلالت بر آن ندارند كه آن ها بايد به اين اعمال دست مي زدند. بسياري از حكومت ها زندانيان سياسي را شكنجه مي كنند، اما نتيجه گرفتن اين كار دليل بر درستي آن نيست. صِرف توصيف رفتار حيوانات يا كردار انسان ها و آداب و اعمالِ جوامع براي ما مقرر نمي دارد كه چطور بايد عمل كنيم؛ جهان آن طور كه هست چه بسا همواره همان نباشد كه بايد باشد.
بنابراين، حتي اگر بتوان قاطعانه ثابت كرد كه تنوع فرهنگي در باورها و اعمال اخلاقي پايه وجود دارد، اين مطلب به خودي خود نسبي نگري را بر كرسي نمي نشاند. پاره اي امور واقع را كه فهم و شرح و توضيح آن ها اهميت دارد به اثبات مي رساند. اما آن امور واقع به خودي خود ثابت نمي كنند كه باورهاي مورد بحث درست است يا اعمالِ مقبول افتاده را بايد در پيش گرفت.
اثبات چنين تنوعي حتي نظريه ي وابستگي را به اثبات نمي رساند، زيرا اين تنوع با مطلق انگاري - كه منكر نظريه ي وابستگي است- مغايرتي ندارد. اگر، همان طور كه اصحاب مطلق انگاري مي گويند، قانون اخلاقي مطلقي وجود داشته باشد، از اين امر لازم نمي آيد كه همگان بدانند آن قانون چيست، يا حتي اعتقاد داشته باشند كه چنين قانوني وجود دارد. (نفسِ اين كه افرادي نسبي نگر وجود دارند مؤيد آن است كه عده اي وجود قانون اخلاقي مطلقي را باور ندارند، و نيز وجود مبلغان مذهبي كه مي كوشند به ديگران در باره ي آنچه، بنا بر رسالت مبلغان، حقايق اخلاقي مطلق است آگاهي دهند بر اين قول صحه مي گذارد كه آن هايي كه معتقدند قانون اخلاقي مطلقي وجود دارد تصور نمي كنند كه قاطبه ي مردم به آن وقوف دارند. ) اگر مطلق انگاري با تنوع فرهنگي سازگار باشد، وجود چنين تنوعي براي اثبات نظريه ي وابستگي كفايت نمي كند. (51)
پس اثبات رأي الف نه رأي ب را به ثبوت مي رساند نه رأي ج را.
عام نگري و مبناي اخلاق
ولي اگر درستي رأي الف براي اثبات درستي نسبي نگري كفايت نكند، درستي رأي ب هم در اثبات آن نارساست. خلاف ممكنات نيست كه اخلاق به آدميان يا جهان وابسته باشد و در عين حال، علي الاصول اموري يكسان براي جميع مردمان درست يا نادرست باشد.براي اين كه در زمره ي قائلان به عام نگري جايي داشته باشيم، لزومي ندارد كه به ريسمان مطلق انگاري چنگ بزنيم؛ لزومي ندارد كه بگوييم قانون اخلاقي جاودانه و ثابتي وجود دارد. تنها لازم است بگوييم مبنايي براي اخلاق هست كه در نزد جميع مردمان يكي است و بر وفق اين مبنا اعمالي واحد در كل براي قاطبه ي مردم درست يا نادرست است اين مبنا ممكن است احساسي نظير همدلي عاطفه اي مثل شفقت، قابليتي چون وجدان، يا قوه اي مانند شهود باشد. خصوصيت بارز آن اين است كه، اگر به درستي در آن مداقه كنيم، آشكار مي سازد كه در همه جاي عالم پاره اي اعمال درست است يا نادرست ( حتي ممكن است صفاتي را بشناساند كه موجبات درستي اعمال را فراهم مي آورند يا صفاتي را كه با اعمال درست همراهند ). اين مبنا عام و جهانرواست؛ زيرا به يكسان مشخصه ي تك تك مردمان است، فارغ از اين كه در چه فرهنگي به سر مي برند. اما لزوماً جاودانه يا حتي ثابت نيست؛ ممكن است همراه با انسان ها در وجود آمده باشد و در گذر زمان تحول يافته باشد.
اما اگر از درستي رأي الف و رأي ب ( يا از تركيب اين دو ) لازم نيايد كه نسبي نگري صواب باشد، اين بار بر شانه ي نسبي نگرها سنگيني مي كند كه نشان دهند در اين فرهنگ هاي گوناگون باورها و آداب و اعمال گوناگوني دارند چه چيزي هست كه ان باورها و آداب و اعمال را درست مي گرداند، و ايشان بايد اين كار را به شيوه اي انجام دهند كه موازيني را كه ممكن است تلويحاً فرهنگ هاي ديگر در آن شريك باشند و باورها و آداب و اعمال گوناگون آن ها را تبيين مي كند پيشفرض قرار ندهد.
آيا منطق و حقيقت خودشان نسبي هستند؟
شايد بلند پروازانه ترين شيوه براي برآوردن اين منظور به وجهي فيلسوفانه اين باشد كه بگويند استدلال منطقي / يا حقيقت خودشان نسبي هستند. در اين صورت، مي توان به نفس استفاده از منطق در استدلالي كه اندكي قبل در باب « است » و « بايد » آورديم شبهه وارد كرد.اين شبهه افكني متضمن استدلالي پيچيده است، استدلالي كه فرضيات بسيار مقبول در باب زبان، معرفت و حتي خود فلسفه را زير سؤال مي برد. در اين جا نمي توانم حق مطلب را در خصوص چنين استدلالي ادا كنم، با اين حال مي توانم خطوط كلي آن را ترسيم كنم.
از اين منظر، خودِ معيارهاي خوب و بد يا معتبر و نامعتبر در خصوص استدلال - نظير مفاهيم درست و نادرست - از دل اعمال و آداب و رسوم اجتماعات بر مي آيد و نمي توان آن ها را به وراي آن اجتماعات تعميم بخشد. انتقاد از نسبي نگري بر مبناي اين دليل كه نمي توان از « است » « بايد » را نتيجه گرفت- به عبارت ديگر، نمي توان از اين امر واقع كه اعمال و آدابي مشخص در فرهنگي جاري و ساري است به اين نتيجه رسيد كه آن اعمال و آداب درست است - به واقع تحميل كردن تصور خودمان از استدلال صحيح ( تصوري كه به قول بعضي ها تصوري است غربي و مردانه ) در سنجش فرهنگ هاي ديگر است. و اي بسا كه اين تصور در ساير فرهنگ ها اهميتي نداشته باشد. وانگهي، مي توان مدعي شد كه خودِ مفهوم حقيقت هم نسبي است و متناسب است با اعمال و آداب جمعيِ دگرگون شونده در فرهنگ ها، و به طور مجرد معنايي ندارد. پس انديشه ي وجود ملاك و ميزاني اخلاقي كه مدعي باشد براي همگان به يكسان درست است ياوه اي بيش نيست. اساساً نظرگاهي خدايانه وجود ندارد كه بتوانيم از آن جا آن انديشه را خردپسند كنيم.
با آن كه اين ديدگاه پرسش هاي فراواني بر مي انگيزد كه در اين جا نمي توان همه را بررسي كرد، مي توانم دو راه را براي جواب دادن به آن متذكر شوم. اولي اين است كه نشان دهيم استدلالي كه در خصوص « است » و « بايد » آمد به همان اندازه در خصوص عام نگري نيز قابل اطلاق است. همان استدلالي كه ثابت مي كند تنوع فرهنگي در خصوص باورهاي اخلاقي پايه، نسبي نگري را بر كرسي نمي نشاند؛ اين را هم به ثبوت مي رساند كه همساني فرهنگي در خصوص چنين باورهايي مؤيد عام نگري نيست.
اگر نتوانيم در خصوص باورها و اعمال و آداب فرهنگي خاص از « است » « بايد » را نتيجه بگيريم، در خصوص باورها و آداب و اعمال جميع فرهنگ ها نيز نمي توانيم چنين كاري را انجام دهيم. به عبارت ديگر، اگر اعتقاد بيش ترِ افراد جامعه اي به باوري دليل درستي آن باور نباشد، صرفِ افزايش شمار جوامعي كه در آن ها بيش تر افراد به آن باور معتقدند هم دليل درستي آن باور نيست. در خصوص اعمال و آدابِ پابرجا نيز همين حكم صادق است. به علاوه، به تقريب در تمام جوامع مردان بر زنان سروري داشته اند، اما از اين واقعيت لازم نمي آيد كه اين سروري بايد برقرار باشد. تقريباً همه ي جوامع براي رفع مناقشات خود، بنا به سنت، از ابزار جنگ استفاده كرده اند، اما از اين واقعيت نتيجه نمي شود كه بايد از اين ابزار سود جست. اگر كسي حامي جنگ يا سروري بر زنان باشد، بايد دلايل ديگري پيدا كند. نشان دادن اين واقعيت كه آن ها به تقريب قبول عام يافته اند كفايت نمي كند.
پس حتي اگر بتوانيم براي اين سؤال كه آيا در خصوص باورهاي اخلاقي پايه تنوع و اختلاف فرهنگي وجود دارد يا نه جوابي قاطع به دست دهيم، اين جواب مناقشه اي را كه بين نسبي نگري و عام نگري وجود دارد حل و فصل نمي كند. و اين نيز نشان مي دهد كه استدلالي كه با آن صحتِ چنين چيزي معلوم مي شود ( يعني استدلالِ راجع به « است » و « بايد ») نسبت به نسبي نگري و عام نگري بي طرف است. اين نتيجه گيري بر اين ادعا كه اعتبار چنين استدلالي خودش نسبي است خط بطلان نمي كشد؛ اين امر نياز به استدلالي جامع دارد. ولي نتيجه گيري مزبور نشان مي دهد كه اين كاربرد استدلال، و استفاده از آن قسم تصوري از منطق كه در آن متجلي است، موضعي عليه نسبي نگري نيست. ثانيا، احتجاج كردن در تأييد نسبيت حقيقت عملاً به نفع نسبي نگري تمام نمي شود؛ سهل است پايه هاي نسبي نگري را نيز به همراه عام نگري سست مي كند. نسبي نگري براي اين كه ارج و اعتباري داشته باشد بايد ماهيت اخلاق را در هر جايي كه يافت شود تبيين كند نه فقط در اين يا آن فرهنگ. اگر از حقيقت احتمالي چنين تبييني چيزي دستگيرمان نشود - كه اين يعني مي توانيم از مفهوم حقيقت، به صورتي ميان فرهنگي استفاده كنيم - در اين صورت افزون بر عام نگري، نسبي نگري هم نظريه اي قابل قبول نيست. پس اگر چنين استدلالي موفقيت آميز مي بود، به جاي اين كه اعتبار نسبي نگري را حفظ كند، كل مناقشه ي ميان نسبي نگري و عام نگري را از ميان بر مي داشت.
نسبي نگري و مداراي اخلاقي
بايد استدلال ديگري را كه در دفاع از نسبي نگري اقامه شده است بررسي كنيم: اين معنا كه اگر مردم تصور كنند نسبي نگري قرين صواب است، در قياس با حالت عكس آن، نسبت به تفاوت هاي اخلاقي مداراي بيش تري از خود نشان مي دهند. (52) اگر شما باور داشته باشيد كه عقايد اخلاقي فرهنگ شما در مقايسه با فرهنگ هاي ديگر حجيت بيش تري ندارد، چه بسا نسبت به مردمان فرهنگ هاي ديگر كه با شما اختلاف نظر دارند سعه ي صدر بيش تري به خرج دهيد. و اگر شما نسبي نگري افراطي باشيد و معتقد به اين كه عقايد اخلاقي افراد ديگر به اندازه ي عقايد اخلاقي شما معتبر است، چه بسا مداراي شما در قبال رفتاري كه مذموم مي شماريد بيش تر باشد. ( مثلاً نسبي نگرهايي كه تعدد زوجات و همجنس گرايي احساساتشان را جريحه دار مي كند چه بسا نسبت به اين اعمال مداراي بيش تري نشان دهند.)ولي درست همان طور كه دشوار مي توان ثابت كرد نسبي نگري، به قول عده اي، نتايج نامطلوبي به بار مي آورد، اثبات اين مطلب هم دشوار است كه نسبي نگري به اين نتيجه ي مطلوب منجر مي شود. بايد كردار نسبي نگرها را بررسي كنيم و ببينيم كه آيا ايشان به واقع در قياس با اصحاب عام نگري مداراي بيش تري از خود نشان مي دهند يا نه.
علي الظاهر تقريباً به همان اندازه دلايلي در دست داريم كه تصور كنيم اگر مردم نسبي نگر بودند، در قياس با حالت عكس آن مداراي بيش تري از خود نشان نمي دادند. مثلا، روشن است كه بسياري از فرهنگ ها در امور ديني، نژادي يا جنسي از مدارا بويي نبرده اند. كثيري از فرهنگ ها تبعيض هايي را روا مي دارند كه ريشه در قرن ها رسم و سنت دارد. بدين قرار دشوار است از اين نتيجه گيري اجتناب كنيم كه، بر طبق نسبي نگري، مدارا نكردن در چنين فرهنگ هايي جايز است، و بر اين اساس از اين نتيجه گيري هم كه هر كسي كه در آن فرهنگ ها به سر مي برد و مي خواهد درستكار باشد لاجرم بايد در اين عدم مدارا شركت جويد. (53)
به هر روي، حتي اگر در صورت صواب بودن نسبي نگري و آگاهي مردم به صواب بودن آن [به واقع] مداراي بيش تري در وجود آيد، اگر نسبي نگري صواب باشد ولي اغلب مردم آن را خطا بدانند، چه بسا مداراي كم تري در كار باشد. اگر آدميان تصور كنند كه نسبي نگري خطاست - و، افزون بر اين، به اشتباه گمان كنند براي همگان ملاك و ميزاني واحد در زمينه ي درست و نادرست [ از حيث اخلاقي] وجود دارد (54) - محتمل است كه در اختلاف نظرهاي ميان فرهنگي در تأييد درستي ديدگاه هاي خود و رد ديدگاه هاي مخالفانشان احتجاج كنند. ولي اگر نسبي نگري صواب باشد، چنين احتجاج هايي راه به جايي نخواهند برد، زيرا ملاك و ميزاني عيني وجود نخواهد داشت كه به موجب آن بتوان درستي موضع اين يا آن طرف مناقشه را به ثبوت رساند. اين امر موجب مي شود كه هر طرف به سهولت احتجاج هاي طرف مقابل را مردود شمارد - حقيقت اين است كه براي اين كار دلايل خوبي خواهند داشت - و مي تواند به آساني هر كدام از طرفين را به جانب اين نتيجه گيري سوق دهد كه طرف مقابل نه تنها در اشتباه است بلكه خطاي او نكوهيدني است. وقتي چنين وضعي پيش آيد، علي الخصوص در ميان ملت ها، طرفين وسوسه مي شوند كه اختلافات خود را با تهديد، خشونت و جنگ و ستيز حل و فصل كنند. (55)
نتيجه گيري
اگر آنچه گفتيم درست باشد، مسائل دشواري فراروي نسبي نگري وجود دارد. اين حرف به آن معنا نيست كه فاتحه ي نسبي نگري خوانده شده است؛ بلكه دلالت بر آن دارد كه اين نظريه تنها در صورتي پذيرفتني است كه بتواند راه هايي براي حل اين مسائل پيدا كند - يا در صورتي پذيرفتني است كه بتواند راه هايي براي حل اين مسائل پيدا كند - يا در صورتي كه معلوم شود ساير نظريه ها با دشواري هاي بيش تري دست به گريبانند. (56)در هر حال، بخش اعظم فلسفه ي اخلاق غرب صبغه اي غير نسبي نگر- و گاهي نيز مطلق انگارانه - داشته است، ولي دست كم تا حد چشمگيري عام نگر بوده است. اين كه در پيش گرفتن اين سمت و سو قرين صواب بوده است يا نه، تا اندازه اي بستگي دارد به پذيرفتني بودن نظريه هايي كه از آن به بار آمده است.
راه نظريه هاي هنجاري از راه نسبي نگري و عام نگري، كه هر دو نظريه هايي فرااخلاقي اند، جدا مي شود. نظريه هاي اخير درباره ي اخلاقند ولي، به همين دليل، در پي آن نيستند كه محتواي اخلاق، و قواعد، و اصول، ارزش ها، يا فضايلي را كه مقوم اخلاق است در اختيار ما بگذارند. براي دست يافتن به اين محتوا نياز به اخلاق هنجاري داريم.
پي نوشت ها :
1.Amish: « اعضاي شاخه اي از فرقه ي منونيت ها. آن ها « بسيار محافظه كار و سخت گيرند و در زندگي از رفتار عمومي تبعيت نمي كنند، و زنان و مردان لباس روستاييان قرون وسطي را مي پوشند و لباسشان را به دست خود مي بافند و به جاي تكمه، قلاب به كار مي برند. عبادتشان در خانه هاي شخصي است؛ از تلفن و برق استفاده نمي كنند و به جاي اتومبيل از اسب و گاري استفاده مي كنند. » ( دايرة المعارف فارسي، به سرپرستي غلامحسين مصاحب ). -م.
2.Quakers: « گروهي مذهبي كه در قرن 17 م. به رهبري جورج فاكس در انگلستان پيدايش يافت. فاكس معتقد بود كه انسان بدون واسطه و به هدايت « نور دروني » كه روح القدس به او اعطا مي كند قادر است با خدا رابطه ي شخصي و مستقيم برقرار كند. پيروان او به نام انجمن مذهبي دوستان معروف شدند، و معمولاً كويكرز ... [= لرزان ها] خوانده مي شدند، زيرا هنگام عبادت از هيجان مي لرزيدند. از عبادت در كليساي رسمي، اداي سوگند و حمل اسلحه در جنگ امتناع مي كردند. القاب اجتماعي و رسمي نزد آنان مطرود بود ... . » ( دايرة المعارف فارسي، به سرپرستي غلامحسين مصاحب ). -م.
3.تعريف مورد نظر پيچيده تر از اين است، و بستگي دارد به اين كه چنين شخصي مطلب يا چيز مورد نظر را در كل متوسل به « علاقه ي مفرط به سكس » تصوير كننده ي رفتار جنسي « به شكلي آشكارا موهن »، و فاقد « ارزش جدي ادبي، هنري، سياسي يا علمي » بداند يا نه. اين مطلب، از جمله نقل قولي كه از آن قاضي در متن آورديم، از منبع زير برگرفته شده است: The New York Times, 19 January 1992.
4.Ibid.
5.Peoria
6.Salt Lake City
7.بايد به خاطر داشت كه تنوع فرهنگي را گاهي اوقات نسبي نگري فرهنگي مي نامند- و البته اين تعبير اشتباه است. گاهي نيز آن را نسبي نگري توصيفي مي خوانند. از باب مثال، بنگريد به
W. K. Frankena, Ethics, 2d ed. (Englewood Cliffs, N. J.: Prentice- Hall, 1973), p. 109.
8.dependency thesis
9.اصطلاح « نظريه ي وابستگي » را از جان لَد به عاريه گرفته ام. او اين اصطلاح را به معنايي به كار مي برد كه به « ب 3 » و « ب 1 » و « ب 2 » نزديك تر است. بنگريد به
John Ladd, ed., Ethical Relativism (Lanham, Md.: University Press of America, 1985), p. 3.
اين نظريه مؤيد آن است كه اخلاق نسبي است و به آدميان بازبسته است، بنابراين، به اعتباري حكايت از نسبيت اخلاقي دارد. ولي به خودي خود نسبي نگري اخلاقي را به معنايي كه توصيف كردم اثبات نمي كند. براي پرهيز از خلط مبحث، به جاي « نسبيت اخلاقي » اصطلاح « مشروط انگاري اخلاقي » را به كار مي برم و آن را از « نسبي نگري اخلاقي » تميز مي دهم. بنا به تعبيري كه من از نظريه ي وابستگي دارم، اين نظريه مي گويد آنچه موجبات درستي يا نادرستي اعمال را فراهم مي كند واقعيت هايي است در باب طبيعت بشر و امثال آن - و نه صرفاً اين که وقتي اعمالي را درست يا نادرست مي خوانيم چنين امور واقعي را مسلم مي گيريم - چيزي كه حتي قائلان به مطلق انگاري هم ممكن است بر آن صحه بگذارند. ( اگر قانوني جاودانه وجود داشته باشد كه مقرر بدارد: « غذاهاي ناسالم نخوريد »، نادرستيِ اين كه من غذاي ناسالم مي خورم در گرو مسلم گرفتن واقعيت هايي در باره ي خودم و جهان است، ولو اين كه ، با در نظر گرفتن آن امور واقع، آنچه عمل مرا نادرست مي سازد اين باشد كه آن عمل اين قانون جاودانه را نقض مي كند.)
10.بايد يادآوري كنم كه مي توان تعبير خود را از « ب1 » و « ب2 » تا آن مايه فراگير كرد كه اين امكان را نيز شامل گردد كه طبيعت بشر يا وضعيت بشر تا اندازه اي در چارچوب دين تعريف شده باشد. بدين قرار توماس آكويناسِ قديس معتقد است قانون طبيعي، كه بخش مهمي از قانون اخلاق است، در قالب گرايش هاي آدمي به جانب خير بر طبيعت او نقش بسته است. اما كل اين سامان كه آدميان و جهان طبيعت بخشي از آنند، در بنياد آفريده ي خداوند است: به طرزي مشابه، عده اي از مردم تصور مي كنند كه گناه جبلّي به تعبير مسيحيت خصيصه اي است معرّف وضعيت بشر. اگر « ب1 » و « ب2 » را به اين معناي گسترده تلقي كنيم، اين فرض لزوماً درست نخواهد بود كه بدون وجود انسان ها اخلاقي در كار نمي بود، زيرا مي شود تصور كرد قانوني اخلاقي وجود داشته باشد كه در مورد موجوداتي غير از انسان، نظير فرشتگان به كار رود.
11.ethical conditionalism
12.مقصود من از اين حرف كه رأي ج آراي الف و ب را متضمن است اين است كه هواداران رأي ج معمولاً به آراي الف و ب هم اعتقاد دارند، نه اين كه هواداران رأي ج لزوماً به آراي الف و ب هم معتقدند.
13.درست همان طور كه تنوع فرهنگي را گاهي « نسبي نگري فرهنگي » مي نامند، نسبي نگري اخلاقي هم گاهي « نسبي نگري فرهنگي » خوانده مي شود.
14.cultual relativism
15.extreme relativism
16.ethical universalism
17.universal
18.ethical absolutism
19.مگر اين كه با تصادفي غريب جميع مردمان به احكام واحدي برسند.
20.multiculturalism
21.ممكن است نسبي نگرها بپذيرند كه اين داوري به نزد افراد يا گروه هايي كه نسبي نگري را نامطلوب مي دانند درست است. چيزي كه هست، به زعم ايشان، اين داوري كه نسبي نگري خوب است نيز چه بسا درست باشد.
22.مي شود حجت آورد كه درست و نادرست از حيث اخلاقي در ميان اين فرهنگ ها نيز - كه با مسامحه ي بيش تري تعريف شده اند - فرق مي كند، اما اين ادعايي است مناقشه انگيز كه در اين جا نمي توانم وارد بحث درباره ي آن شوم الاّ اين كه بگويم اغلب چيزهايي را كه در باره ي نسبي نگري مي گويم مي توان با جرح و تعديل مقتضي در خصوص اين ادعا نيز صادق دانست.
23.در اين جا عملاً دو مسئله وجود دارد. اول اين كه آيا موازين و ارزش هاي اخلاقي فرهنگ غرب بر فرهنگ هاي ديگر برتري دارد (قاعدتاً به اين معنا كه آيا صحيح تر يا معتبرتر است )؛ و دوم اين كه آيا فرهنگ غرب برتر از فرهنگ هاي ديگر است به اين معنا كه در قياس با آن ها ارزش بيش تري دارد؟ اعتقاد به برتري فرهنگ غرب به معناي نخست چه بسا دليلي براي اعتقاد به برتري اين فرهنگ به معناي دوم نيز باشد؛ ولي مي توان به برتري فرهنگ غرب به معناي دوم معتقد بود (مثلاً به دليل دستاوردهاي هنري و علمي آن ) بي آن كه به برتري اين فرهنگ به معناي نخست اعتقاد داشت. با اين حال، حتي در آن صورت سخن ما دلالت بر آن دارد كه موازين ارزشي ميان فرهنگي اي وجود دارد، و مطابق با اين موازين، فرهنگ غرب يك سر و گردن از فرهنگ هاي ديگر بالاتر است.
24.برآوردها نشان مي دهد كه سالانه دو ميليون زن متحمل اين بدرفتاري مي شوند. بنا به گزارش واشينگتن پست، اين رقم، كه برآوردي در سطح فدرال است، علاوه بر خشونت شوهران عليه زنان، خشونت نزديكان و معاشران مرد آن ها را نيز شامل مي شود. بنگريد به
"Exposing the War at Home - A Photographer Takes a Close - Up Look at the Face of Domestic Violence," by Marjorie Williams, in the Rochester, New York, Times- Union, 23 January 1992, p. C1.
25.The New York Times, 2 December 1991.
26.من در اين مثال ها فرض را بر اين قرار مي دهم كه، به زعم نسبي نگرها، پذيرش افراد يا جوامع، خصوصيت درست گردان يا درستي آفرينِ بجا و مربوطي است.
27.subjectivist
28.objectivist
29.اين ديدگاه كه راهي عقلاني و داراي اعتبار عيني وجود ندارد كه به كمك آن اختلاف هاي موجود بر سر داوري هاي اخلاقي پايه را حل و فصل كنيم گاهي « نسبي نگري فرااخلاقي » ناميده مي شود. بنگريد به
W. K. Frankena, Ethics, 2d ed. (Englewood Cliffs, N. J.: Prentice- Hall, 1973), p. 109.
30. مي شود تصور كرد كه نظريه اي از اين دست عملاً نسبي نگر نيست، زيرا متضمن آن است كه هر آنچه گوينده صواب مي شمارد درست است ( و امثال آن )، و اين ملاك و ميزاني عام و جهانرواست. ولي با آن كه اين نظريه چنين دلالتي با خويش دارد، معلوم نيست كه اين حكمِ ضمني يك اصل اخلاقي عام و جهانروا باشد. آن گاه اين حكم كه « هر آنچه گوينده صواب مي شمرد درست است » بنا به تعريف صادق است و، بنابراين، تحليلي است؛ و مسلم است كه حكم تحليلي ممكن نيست در مقام اصل اخلاقي هنجاري عمل كند. هرگونه شرح و توصيف نسبي نگرانه در باب آن ويژگي هايي كه اعمال يا آدابي را درست مي گرداند يا موجبات درستي آن ها را فراهم مي آورد (نظير آن كه اين اعمال و آداب را مردمان يا جوامع مربوط صواب مي شمارند ) ملتزم به احكامي كلي خواهد بود مؤيد آن كه همه ي اعمالي كه چنين ويژگي هايي دارند درستند. اگر التزام به چنين حكمي را مغاير با نسبي نگري بدانيم، جاي ترديد است كه اساساً شرح و توصيفي نسبي نگرانه از اخلاق امكان پذير باشد.
31.belief
32.attitude
33.بنگريد به
Charles L. Stevenson, Ethics and Lagnuage (New Haven, Conn.: Yale University Press, 1944).
34.William Graham Summer, Folkways (New York: Dover, 1959) , P. 317.
35.ايشان دست كم در باره ي ارزش ثمربخشي اين غايات در ازدواج و كارآيي در جنگ - كه دختران و پسران به ترتيب به درد آن ها مي خورند - با هم اختلاف دارند.
36.Plato, Euthyphro, Apology, Crito, tr. F. J. Church (New York: Macmillan, 1948), pp. 55-56.
37.دقيق تر بگوييم: به اغلب احتمال او مرداني را در نظر داشت كه برده نبودند.
38.با اين كه ميان جامعه و فرهنگ تفاوت هايي هست، در اين جا آن ها را به طور مترادف به كار مي برم.
39.]Henry David] Thoreau: نويسنده ي آمريكايي ( 1817-1862 ).-م.
40.مقصود جامعه ي آمريكاست. -م.
41.Henry David Thoreau, "Civil Disobedience", Carl Bode, ed., The Portable Thoreau (New York: Viking Press, 1964), P. 121.Orginally Published 1849.
42.Susan B. Anthony : رهبر ايالات متحده در جنبش استيفاي حق رأي براي زنان (1820-1906).-م.
43.Emma Goldman: نويسنده ي آثارشيست ليتوانيايي (1869-1940).-م.
44.Martin Luther King, Jr: رهبر جنبش مدني سياهپوستان در ايالات متحده (1939-1968).-م.
45.نه اين كه اعتقاد به برده داري لزوماً باور اخلاقي پايه اي بود؛ به زعم بسياري، اين باور از باورهاي ديگري استخراج مي شد كه پاره اي از آن ها اخلاقي بود و پاره اي ديگر ديني. اين را هم بايد متذكر شويم كه ديدگاه هاي اكثر مردم در خصوص موضوعي لزوماً نشان از سنن و آداب و اعمال ريشه دار و ديرينه ندارند و بنابراين ضرورتاً بر مبناي همه ي نظريه هاي نسبي نگر درست نيستند. اين كه عقايد رايج اكثر مردم را مشخصه اي بگيريم که تعيين كننده ي درستي و نادرستي [از حيث اخلاقي] است يك چيز است و اين كه سنن و آداب و اعمال ريشه دار را واجد اين نقش بدانيم يك چيز ديگر. هر دو موضع نسبي نگرانه اند ولي نظريه هاي متفاوتي هستند.
46.David Hume, A Treatise of Human Nature, Bk. III, pt. I, Sect. I. Reprinted from the original edition (1739) in three volumes, ed. L. A. Selby- Bigge (Oxford, England: At the Clarendon Press, 1958), p. 469. Clarendon edition originally published 1888.
47.naturalistic fallacy
48. هرچند غالباً مغالطه ي طبيعت گرايانه را بر حسب تمايزِ « است » و « بايد » تصور مي كنند، چنين مغالطه اي در مورد تلاشي هم كه صورت مي گيرد تا منحصراً از احكام توصيفي فارغ از اخلاق احكامي اخلاقي در باره ي درست و نادرست، يا در باره ي خوب و بد استنتاج كنند مصداق دارد.
49.Georgias 489, in The Dialogues of Plato, vol. 1, tr. B Jowett ( New York: Random House, 1937), p. 544.
50. اين طور نيست كه مقدمه اي حاوي « بايد » كافي باشد براي اين كه بتوانيم نتيجه اي بگيريم در باره ي آنچه بايد باشد. در توصيف تنوع فرهنگي، احكام فراواني مطرح مي كنند نظير اين كه « برخي مسلمانان بنيادگرا معتقدند كه زناكاران را بايد سنگسار كرد » كه اين حكم مشتمل بر « بايد »ي است، ولي از آن نمي توانيم به شكلي معتبر اخلاقي بودن يا اخلاقي نبودن اين عمل را نتيجه گيري كنيم. چنين احكامي هنوز در اساس احكامي ناظر به « است » اند ( يعني احكامي هستند توصيفي، فارغ از اخلاق و ناظر به واقع ) در باره ي عقايد شماري از مردمان، و نه احكام اخلاقي تجويزي در باره ي اين كه چه چيز بايد برقرار باشد. به اين ترتيب، از اين حكم لازم نمي آيد كه زناكاران به دليل كارشان بايد سنگسار شوند - حتي به دست مسلمانان.
51. نه اين كه مبلغان لزوماً مطلق انگار باشند. با اين حال، تقريباً به طور قطع مي توان گفت كه اغلب آن ها در زمره ي قائلان به عام نگري جاي دارند.
52.در اين بار، في المثل، بنگريد به
Edward Westermarck, Ethical Relativity (Parerson, N. J.: Littlefield Adams, 1960), p. 59.
53. در اين باره بنگريد به
Paul F. Schmidt, "Some Criticisms of Cultural Relativism," Journal of Philosophy 52, No. 25 (December 1995): 780-791.
54.من در اين جا فرض مي كنم كه رد نسبي نگري در حكم تأييد عام نگري است. اگر بخواهيم ملاحظه ي دقت را بكنيم، اين حرف صحيح نيست، زيرا چه بسا كسي نسبي نگري را مردود بشمارد و حتي در باره ي وجود درست و نادرست [از حيث اخلاقي] شكاك باشد، يا نيست انگار باشد و به كلي منكر وجود درست و نادرست [از حيث اخلاقي] شود.
55. اين مسئله بسيار پيچيده تر از آن است كه در اين مجال گفته شد. اگر نسبي نگري صواب باشد ولي اغلب مردم آن را صواب ندانند، ايشان نخواهند توانست با استدلال اخلاقي عقلاني اختلاف نظرهاي خود را حل و فصل كنند. بدين قرار وقتي آن ها دست به دامن استدلال اخلاقي مي شوند و آن را بي فايده مي بينند ( زيرا هيچ كدام از استدلال هاي طرفينِ منازعه براي نشان دادن اين كه موضع طرف مقابل اشتباه است نهايتاً استدلال محكمي نخواهد بود )، چه بسا حاصلِ كار نارواداري و عدم تساهل باشد.
56. نويسنده ي اين كتاب به گونه اي تحسين برانگيز به كثيري از اين موضوعات پرداخته است:
Alan Goldman, Moral Knoweledge (New York: Routledge, 1988).
همچنين بنگريد به
Michael Krausz and Jack W. Meiland (eds.), Relativism: Cognitive and Moral (Notre Dame: University of Notre Dame Press, 1985); and David Copp, Morality, Normativity, and Society (Oxford: Oxford University Press, 1955), Ch. 11.
هولمز، رابرت، (1391) مباني فلسفه اخلاق، ترجمه مسعود عليا، تهران: ققنوس، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}